کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - استودیوهای ضبط یا تمرین موسیقی فقط اتاقی با چند میکروفون و چند دستگاه و ساز نیستند، آنها بهاندازه مکانهای خاطرهانگیز هنری یا تاریخی محلی برای تلاقی فرهنگها و سلایق، مکانی برای راهافتادن جریانهای فکری و حافظهای خوشصدا از گروهها و خوانندهها هستند. این جعبههای موسیقی میتوانند آنقدر مهم باشند که یک مکانیکی یا یک انبار را به مکانی باهویت و مهم تبدیل کنند؛ مثل استودیو Muscle Shoals Sound که در آهنگ معروف Sweet Home Alabama از گروه «لنرد اسکینرد» (Lynyrd Skynyrd) جاودانه شد؛ یا مثل استودیوهای لی پِری آنقدر مقدس باشند که او با وِرد و جادو و شمع میخواست از شر شیاطین سالم نگهشان دارد ولی از قضا همان شمعها باعث شدند در شعلههای آتش بسوزند و چیزی جز خاکستر از آنها باقی نماند. در تاریخ گروههای موسیقی همیشه یک خانه یا یک زیرپله یا یک زیرشیروانی یا یک انباری پیدا خواهید کرد که در یک تناسخ مقدس، روح موسیقی در آنها دمیده شده است و به یک نشانه و نماد مهم در خاطرات موزیسینها یا طرفدارانشان ثبت شدهاند. بدون شک این سازها، نوازندهها و خوانندهها هستند که به مکانها معنا میدهند و یا حتی به آنها معنا اضافه میکنند؛ مگر در ذهن خیلی از دوستداران پینک فلوید، پمپی به یک مکان جدید با معنایی متفاوت تبدیل نشده است؟
اعضای گروه «ماینسوان» در استودیو «هندونه»
مسعود فیاضزاده، یکی از مؤسسین استودیو «هندونه» نوشته بود: «استودیو هندونه (ماینسوان) سوخت اما به هیچکس صدمه نزد.» خانه امید و آرزوی بخش مهمی از موزیسینهای مشهدی سوخته است و قرمزی جایش را به سیاهی داده اما همین نگاه توأمان افسوسوار و امیدوارانه فیاضزاده سالهاست که موسیقی جریان فرعی مشهد را زنده نگه داشته است. درست مثل «سان استودیو» ممفیس که راکاندرول از آنجا و با آلبومهای الویس پرسلی و جانی کش و جری لی لوئیس و بیبی کینگ شروع شد، از استودیو «هندونه» مشهد هم خیلی از هنرمندان جریان فرعی موسیقی مشهد رشد کردهاند، آهنگ ساختهاند و در دل قرمزش تپیدهاند. برای همین سوختنش دل خیلیها را سوزانده است. درِ آهنی بهظاهر محکمش حالا روی زمین افتاده و آنطرفتر یک درام در بیصداترین دوران حیاتش روسیاه گوشهای نشسته. هرکسی که یکبار به هندونه رفته الان باور نمیکند باند و اسپیکرهای جاندار آنجا در سیثانیه خاموشی را فریاد کشیده باشند و تمام.
همه میدانیم که ساخت و اجرای موسیقی در مشهد شبیه هیچکجای دنیا نیست؛ کار پرمشقتی که فقط از دست بعضیها برمیآید. درواقع ساخت موسیقی در این شهر مثل راه رفتن روی آتش است؛ اما مسعود فیاضزاده، گیتاریست و آهنگساز گروه «ماینسوان»، اواخر دهه ۸۰، استودیو «هندونه» را تأسیس میکند. علی باغفر، یکی از اعضای گروه «ماینس وان»، درباره شکلگیری این استودیو میگوید: «قبل از هندونه استودیویی بود در خیابان بهار (سجاد) که هادی پاکزاد و مسعود و داریوش دانشنیا آنجا کار میکردند. استودیو را داریوش تأسیس کرده بود.» فیاضزاده درباره این استودیو میگوید: «استودیویی که با داریوش و هادی داشتیم اسمش «منهای یک» بود و نام گروهمان هم از همان استودیو برداشتیم.» البته در این میان و تا رسیدن به «هندونه» چند استودیو دیگر هم بود که باغفر دربارهشان میگوید: «در استودیو دخمه کارهای گروه کیلومتر ۲۳ ضبط میشد، ولی هندونه را مسعود و هادی پاکزاد سال ۸۸ یا ۸۹ اجاره کردند. بالای بولوار فکوری بود؛ در دل کوه. از بیرون خیلی به استودیو نمیماند. قبلش وسایل ساختمانسازی آنجا انبار میشد. بیشتر شکل سوله بود. ما ابر گرفتیم و روکش پارچهای قرمز زدیم و، چون دیوارهایش قرمز بود اسمش را گذاشتیم «هندونه». کل آلبوم «گوزنهای شمالی» را آنجا ضبط کردیم.»
حتی حامد بهداد هم که تهیهکننده چند آلبوم از موزیسینهای مشهدی بوده و چندماه پیش آلبوم «هزارهیچ» را با آهنگسازی مسعود فیاضزاده و نوازندگی علی باغفر منتشر کرد، چندباری به استودیو «هندونه» آمده است. فیاضزاده میگوید: «ویدیو سرو چمان حامد بهداد در همین استودیو ضبط شد. یک اجرای کامل استودیویی هم از گروه ماینسوان هست که در هندونه ضبط شده ولی هنوز پخش نشده است.»
آنجا را با چنگ و دندان نگه داشته بودند. میخواستند پایگاهی باشد برای موسیقی مشهد؛ همینطور هم شد. امیرحسین شورچه، خواننده و آهنگساز مشهدی که رکورد اولیه دو آلبومش را در «هندونه» انجام داده، درباره آنجا میگوید: «یک روز که از ارتفاعات برکپور داشتم به سقف استودیوی کوچک پایین پایم و مسیر ماشینروی پر از سنگریزهاش نگاه میکردم، احساس خوشبختی زیادی نشست روی سینهام. استودیویی که سایت پرواز رؤیاهای من و خیلیها بود. جایی که اولین رفقای موزیسینم را یافته بودم ... همزمان از داشتن این سعادت توی شهر کوچکم، گریسته بودم.»
چندنفر از بچههای گروه «ماینس وان» که اولینبار آنجا موسیقی میساختند، حالا سالهاست که از مشهد به تهران رفتهاند ولی طبق گفته علی باغفر آنجا را نگه داشته بودند تا گروههای دیگر بتوانند از آن استفاده کنند: «خیلی از گروهها آنجا شکل گرفت. خیلی از آلبومها و آهنگها آنجا تولید شد. برای گروههای مستقلی که بدون حمایت کار میکنند و با چنگ و دندان از فرصتهایشان استفاده میکنند، نباید این اتفاق میافتاد.»
استودیو «هندونه» یکی از عوامل تأثیرگذار شکلگیری موسیقی راک مشهد بود و پایگاهی برای برخی موزیسینهای جریان فرعی. از دانیال کوشکی، یکی از اعضای گروه «خردل» که تازگیها آنجا تمرین میکردند درباره اینکه آیا «هندونه» بیمه بوده است میپرسم و او میگوید: «اینجا بیمه نبود. من چند روز درگیر آوردن کارشناس و برآورد خسارت و اینها بودم. آنطور که کارشناس برق گفت کابلکشیها فرسوده بوده و اتصالی هم نزدیک فیوز اتفاق افتاده و متاسفانه فیوز عمل نکرده است. قاعدتا باید کنتور میپریده ولی این اتفاق نیفتاده است.»
موزیسینهای مشهدی با همه حاشیهها و مشکلات و حتی اجارهایبودن استودیو «هندونه» به فکر نگهداری و مراقبت از آنجا بودند ولی جرقه در لحظهای ناغافل پریده است. دانیال کوشکی میگوید: «ما سه چهار سال بود که در هندونه بودیم. کارهایی برای استودیو کرده بودیم ولی سیمکشیها پشت پنلهای پارچهای بود. مردادماه قرارداد آنجا تمام میشد. هرسال اینموقعها فکر میکردیم که در سال بعد چه کار کنیم ولی امسال این اتفاق افتاد. سیمها اتصالی کرد و جرقه افتاد روی ابرها و پارچههای استودیو در چندثانیه به همهجا گرفت. در آن لحظه روزبه دشتی آنجا بوده که چندتا گیتار را برداشته و سریع آمده بیرون و استودیو پشت سرش منفجر شده است.»
علی باغفر درباره خسارتی که به آنجا وارد شده میگوید: «سازهایی آنجا بود که الان تهیهکردنشان سخت است چون دیگر در بازار ایران نیستند. اگر انبار مواد غذایی میبود خسارتش تا حدودی جبرانپذیر بود ولی به دستآوردن دوباره یکسری چیزها -آن هم در شهری مثل مشهد و در کاری مثل موسیقی- خیلی سخت است.»
آنطور که دانیال کوشکی میگوید سازها، دستگاه موسیقی و چندکامپیوتر و کلی وسایل دیگر همه در آتش سوختهاند: «خیلی اتفاق ناراحتکنندهای است. از لحاظ احساسی در وضعیت خوبی نیستیم. دردناکبودن اتفاق این است که در شرایط اقتصادی کنونی تهیه وسایل موسیقی بسیار سخت شده است. وضعیت طوری شده که هرچه از قبل جمع کردهای الان به دردت میخورد و اگر همانها را از دست بدهی دوباره به دست آوردنشان سالها طول میکشد.» سال ۲۰۰۸ در یکی از مهیبترین آتشسوزیهای یک استودیو، معروفترین انبارهای موسیقی و فیلم شرکت یونیورسال در آتش سوخت و بخش زیادی از نسخههای اصلی فیلمها و موسیقیها (برای مثال آثار R.E.M، لوییز آرمسترانگ، نیروانا و ..) که چندین دهه قدمت داشتند از بین رفت؛ البته از بخش زیادی از آنها نسخه پشتیبان و جود داشت. کوشکی درباره آرشیو موسیقی یا آهنگهایی که در «هندونه» بوده میگوید: «خوشبختانه از همه کارها نسخه پشتیبان داشتیم.»
همین چندوقت پیش بود که «سینما آسیا» در مشهد تخریب شد و هیچکس تبعاتش را گردن نگرفت. نمیتوانیم برای آتشگرفتن یک استودیو کوچک که چشم امید خیلی از گروههای نادیدهگرفتهشده موسیقی مشهد بود کسی را مقصر بدانیم ولی طبق گفته باغفر اگر هر جای دنیا چنین اتفاقی بیفتد متولیای وجود دارد که برای گرفتن حمایت و پشتیبانی مالی یا معنوی سراغش بروی.»
این اواخر قطعی برق همهمان را کلافه کرده است. از کوشکی میپرسم آیا آتشسوزی به قطعیهای اخیر برق هم ارتباطی داشته است؟ او میگوید: «چندان این دو موضوع به هم ارتباطی نداشته ولی دفعات زیاد قطع برق و فرسودهبودن سیمکشیها و گرمی هوا بیتأثیر نبوده است.»
تمرین گروه «خردل» در «هندونه»
اگر از خسارت مالی چنین اتفاقی بگذریم، اصلا نمیتوان از خسارت روحی و روانی واردشده به گروههایی که آنجا کار میکردند گذشت، آنهم زمانی که تنها چند روز تا ضبط آلبوم جدیدشان فاصله داشتهاند. انگار چیزی شبیه سرنوشت استودیو تازهتاسیس جیمی هندریکس برای دو گروه موسیقی مشهد، «خردل» و «پلخمون» که در «هندونه» کار میکردند، رقم خورده است؛ با این تفاوت که هندریکس در سال ۱۹۷۰ فقط یک ماه توانست در استودیو جدیدش کار کند و بعد از دنیا رفت و بچههای این دو گروه یکماه قبل از ضبط آلبوم جدیدشان مرگ استودیوشان را دیدند: «ما تازه میخواستیم آلبوم دوممان را ضبط کنیم. در فرآیند کارهای نهایی آلبوم بودیم که این اتفاق افتاد.»
اعضای گروه «پلخمون» که در این آتشسوزی بسیاری از سازهایشان را از دست دادهاند، برای «هندونه» نوشتهاند: «خونه ما، استودیوی ما و پناهگاه ما، «هندونه» چند روز پیش در آتش سوخت. گفتن از این اتفاق راحت نیست. توی این آتشسوزی سازها و تجهیزات و امکاناتی که مدتها برای به دست آوردنشون تلاش کرده بودیم رو از دست دادیم. مکانی رو از دست دادیم که اونجا باهم زندگی میکردیم، یاد میگرفتیم، آزمون و خطا میکردیم و میساختیم. جایی رو از دست دادیم که دیوارهاش حرفهای مارو شنیده بود، اشک های ما رو دیده بود، خندهها و قهقههامون رو چشیده بود. ولی عشق به کارمون بیشتر از هر موقع دیگهای شعلهور شده و نمیذاریم حالا که دست بد روزگار سازها و خونهمون رو ازمون گرفت، موسیقی هم از ما بگیره. حالا با تمام تلخی ها و دردهای این روزها ما جنگجو تر از قبل، آماده تر از هر زمانی از این آتش بلند شدیم تا راهمونو مصمم و با انگیزهتر طی کنیم.»
تمرین گروه «پلخمون» در هندونه»
علی باغفر میگوید باید متولیای باشد که حداقل استودیوهای مشهد ثبت شوند یا حمایتی شود برای نگهداری آنها یا پشتیبانی باشد برای بعد از ایناتفاقات اما اینجا هیچکس به فکر چنینچیزهایی نیست: «ارشاد مشهد حتی نمیتواند برای یک استودیو مجوز صادر کند. به جواد سامنژاد هم که شناختهشدهترین استودیو مشهد را دارد بهایی نمیدهند.»
نگهداری و تجهیز استودیوی مثل «هندونه» اصلا کار سادهای نیست و به همین دلیل طبق گفته باغفر چندبار تعطیل هم شده است: «اجارهبها و مخارجش زیاد بود. مسعود فیاضزاده و سیامک بغدادی خیلی برای هندونه زحمت کشیدند. ولی تا جایی میتوان پیش رفت. وقتی برای عدهای اصلا وجود یک موزیسین اهمیتی ندارد توقع داشته باشیم برایشان یک استودیو مهم باشد؟ البته که مطمئنم یکجایی میفهمند که اولویت در این کشور چیزی جز فرهنگ و هنر نیست.»
سوختن «هندونه» تجسم سوختن میوه امید یک نسل موسیقی است؛ همینقدر واقعی، همینقدر دردناک. حرفهای امیرحسین شورچه را بخوانید که حرف دل سوخته و پردرد خیلی از موزیسینهای مشهدی است: «آنجا خانه همهمان بود. خانه امید تمام کسانی بود که سالیان سال با مشکلات فراوان آنجا را سرپا نگه داشته بودند. غبارهای غمش را زدوده بودند، روی پیشانی داغش دستمال خیس گذاشته بودند، زیر بغلش را گرفته بودند و هرروز نبضش را میگرفتند تا خدایی ناکرده لحظهای توی خودش فرو نرود و دلش نگیرد. از در ورودی فلزیاش که میگذشتی انگار فرسنگها از حصار زندان شهرمان گذشته بودی. شهری که عاشقانه دوستش داشتیم ولی او انگار بهمان هیچ حسی نداشت و مثل غریبهای طفیلی بهمان نگاه میکرد.
این استودیو پناهگاهی بود وسط بمباران هوایی. واحهای بود در دل کویر لمیزرع. مسیر ویژهای بود وسط ترافیک اتوبان. در میان جنگی چندجانبه، پرچم سفید صلحی بود که همه را پایش جای میداد و بد دشمنش را هم نمیخواست.
یقین دارم دوباره پا میگیری و از میان خاکسترت ققنوسوار برمیگردی و دوباره مأوای دل بیقرار همهمان میشوی.»
سعید توانایی، شاعر گروه «ماینس وان»:
ما سالها در میان این دیوارهای سرخ
در این قلب بزرگ زندگی کردیم
و امروز، چون بسیاری چیزهای این جهان گرفتار آتش شد.
آتش چه؟
نمیدانم.
چه فرقی میکند
آتش اتصالی دو سیم بر اثر نوسانات برق
یا آتش خشم
یا آتش کینه
یا آتش دشمنی
یا آتش تنهایی
یا آتش فقر
یا آتش قهر
یا آتش گلوله
آتشی که سالها همینجا بر علیه آن فریاد زدیم
بر علیه اقسام آتش فریاد زدیم ...
حالا چه فرقی میکند.
آتش همهچیز را میسوزاند.
چه رویاهایی در دل دیوارهایش بود
چه حرفهایی
چه فریادهایی
چه اشکهایی.
چه عشقی.